فراه نما

فراه نما
دینی, علمي، فرهنگي، سياسي و....  
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان فراه نما و آدرس farahnama.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





مولانا جلاالدین محمد بلخی

مولانا و خانواده او

 

مولانا جلال الدين محمد مولوي  در سال 604 روز ششم ريبع الاول هجري قمري متولد شد.هر چند او در اثر خود فيه مافيه اشاره به زمان پيش تري مي کند ؛ يعني در مقام شاهدي عيني از محاصره و فتح سمرقند به دست خوارزمشاه سخن مي گويد .در شهر  بلخ زادگاه او بود و خانه آنها مثل يک معبد کهنه آکنده از روح ،انباشته از فرشته سر شار از تقدس بود .کودک خاندان خطيبان محمد نام داشت اما در خانه با محبت و علاقه اي آميخته به تکريم و اعتقاد او را جلال الدين مي خواندند –جلال الدين محمد .پدرش بهاء ولد که يک خطيب بزرگ بلخ ويک واعظ و مدرس پر آوازه بود از روي دوستي و بزرگي او را ((خداوندگار)) مي خواند خداوندگار براي او همه اميدها و تمام آرزوهايش را تجسم مي داد .با آنکه از يک زن ديگر ـدختر قاضي شرف – پسري بزرگتر به نام حسين داشت ،به اين کودک نو رسيده که مادرش مومنه خاتون از خاندان فقيهان  وسادات سرخس بود ـ ودر خانه بي بي علوي نام داشت- به چشم ديگري مي ديد.خداوندگار خردسال براي بهاءولد که در اين سالها از تمام دردهاي کلانسالي رنج مي برد عبارت از تجسم جميع شاديها و آرزوها بود .ساير اهل خانه هم مثل خطيب سالخورده بلخ ،به اين کودک هشيار ،انديشه ور و نرم و نزار با ديده علاقه مي نگريستند .حتي خاتون مهيمنه مادربهاء ولد که در خانه ((مامي)) خوانده مي شد و زني تند خوي،بد زبان وناسازگار بود ،در مورد اين نواده خردسال نازک اندام و خوش زبان نفرت وکينه اي که نسبت به مادر او داشت از ياد مي برد. شوق پرواز در ماوراي ابرها از نخستين سالهاي کودکي در خاطر اين کودک خاندان خطيبان شکفته بود .عروج روحاني او از همان سالهاي کودکي آغاز شد –از پرواز در دنياي فرشته ها ،دنياي ارواح ،و دنياي ستاره ها که سالهاي کودکي او را گرم وشاداب و پر جاذبه مي کرد . در آن سالها رؤياهايي که جان کودک را تا آستانه عرش خدا عروج مي داد ،چشمهاي کنجکاوش را در نوري وصف ناپذير که اندام اثيري فرشتگان را در هاله خيره کننده اي غرق مي کرد مي گشود .بر روي درختهاي در شکوفه نشسته خانه فرشته ها را به صورت گلهاي خندان مي ديد . در پرواز پروانه هاي بي آرام که بر فراز سبزه هاي مواج باغچه يکديگر را دنبال مي کردند آنچه را بزرگترها در خانه به نام روح مي خواندند به صورت ستاره هاي از آسمان چکيده مي يافت .فرشته ها ،که از ستاره ها پائين مي مدند با روحها که در اطراف خانه بودند از بام خانه به آسمان بالا مي رفتند  طي روزها وشبها با نجوايي که در گوش او   مي کردند او را براي سرنوشت عالي خويش ،پرواز به آسمانها ،آماده مي کردند –پرواز به سوي خدا . 
 

موقعيت خانواده و اجتماع در زمان رشد مولانا

 

-پدر مولانا بهاء ولد پسر حسين خطيبي در سال (546) يا (542)هجري قمري در بلخ  خراسان آنزمان متولد شد.خانواده  اي مورد توجه خاص و عام و نه بي بهره از مال و منال و همه شرايط مهياي ساختن انساني متعالي .کودکي را پشت سر مي گذارد و در هنگامه بلوغ انواع علوم و حکم را فرا مي گيرد .محمد بن حسين بهاء الدين ولد ملقب به سلطان العلما (متولد حدود 542ق/1148ميا کمي دير تر )از متکلمان الهي به نام بود . بنا به روايت نوه اش ؛شخص پيامبر (ص)اين اقب را در خوابي که همه عالمان بلخ در يک شب ديده بودند ؛به وي اعطا کرده است .بهاء الدين عارف بود و بنا بر برخي روايات ؛او از نظر روحاني به مکتب احمد غزالي (ف.520ق/1126م)وابسته است .با اين حال نمي توان قضاوت کرد که عشق لطيف عرفاني ؛ آن گونه که احمد غزالي در سوانح خود شرح مي دهد ؛چه اندازه بر بهاءالدين و از طريق او بر شکل گيري روحاني فرزندش جلال الدين تاثير داشتهاست .اگر عقيده افلاکي در باره فتوايي بهاء الدين ولد که: زناءالعيون النظر صحت داشته باشد ؛ مشکل است که انتساب او به مکتب عشق عارفانه غزالي را باور کرد حال آنکه وابستگي نزديک او به مکتب نجم الدين کبري ؛موسس طريقه کبرويه به حقيقت نزديکتر است .بعضي مدعي شده اند که خانواده پدري بهاءالدين از احفاد ابو بکر ؛خليفه اول اسلام هستند .اين ادعا چه حقيقت داشته باشد و چه نداشته باشد درباره پيشينه قومي اين خانواده هيچ اطلاع مسلمي در دست نيست .نيز گفته شده که زوجه بهاءالدين ؛از خاندان خوارزمشاهيان بوده است که در ولايات خاوري حدود سال 3-472ق/1080م حکومت خود را پايه گذاري کردند ولي اين داستان را هم مي توان جعلي دانست و رد کرد .او  با فردوس خاتون ازدواج مي کند ،که برخي به علت اشکال زماني در اين ازدواج شک  نموده اند .

 

او براي دومين بار به گفته اي ازدواج مي کند .همسر او بي بي علوي يا مومنه خاتون است که او را از خاندان فقيهان و سادات سرخسي مي دانند .

 

از اين بانو ،علاو الدين محمد در سال 602 و جلال الدين محمد در سال 604 روز ششم ريبع الاول هجري قمري متولد شدند.بهاء الدين از جهت معيشت در زحمت نبود خالنه اجدادي و ملک ومکنت داشت .در خانه خود در صحبت دوزن که به هر دو عشق مي ورزيد ودر صحبت مادرش((مامي))و فرزندان از آسايش نسبي بر خورداربود ذکر نام الله دايم بر زبانش بود وياد الله به ندرت از خاطرش محو مي شد با طلوع مولانا برادرش حسين و خواهرانش که به زاد از وي بزرگتر بودند در خانواده تدريجاً در سايه افتادندوبعدها در بيرون از خانواده هم نام وياد آنها فراموش شد .جلال که بر وفق آنچه بعدها از افواه مريدان پدرش نقل ميشد ؛ از جانب پدر نژادش به ابوبکر صديق خليفه رسول خدا مي رسيد و از جانب مادر به اهل بيت پيامبر نسب ميرسانيد .

 

پدر مولانا:

 

پدرش محمدبن حسين خطيبي معروف به بهاءالدين ولدبلخي وملقب به سلطان‌العلماءاست که ازبزرگان صوفيه بود و به روايت افلاکي احمد دده در مناقب‌العارفين، سلسله او در تصوف به امام احمدغزالي مي‌پيوست و مردم بلخ به وي اعتقادي بسيار داشتند و بر اثر همين اقبال مردم به او بود که محسود و مبغوض سلطان محمد خوارزمشاه شد. 
 

گويند سبب عمده وحشت خوارزمشاه ازاوآن بودکه بهاءالدين ولدهمواره برمنبربه حکيمان وفيلسوفان دشنام مي‌داد و آنان را بدعت‌گذار مي‌خواند. 
 

گفته‌هاي اوبر سر منبر بر امام فخرالدين رازي که سرآمد حکيمان آن روزگار و استاد خوارزمشاه نيز بود گران آمد و پادشاه را به دشمني با وي برانگيخت. 
 

بهاء‌الدين ولد از خصومت پادشاه خود را در خطر ديدو براي رهانيدن خويش از آن مهلکه به جلاء وطن تن در داد و سوگندخوردکه تا آن پادشاه برتخت سلطنت نشسته است بدان شهر باز نگردد. گويندهنگاميکه اوزادگاه خود شهر بلخ را ترک مي‌کرد از عمر پسر کوچکش جلال‌الدين بيش از پنج سال نگذشته بود.

 

افلاکي در کتاب مناقب‌العارفين در حکايتي اشاره مي‌کند که کدورت فخر رازي با بهاءالدين ولداز سال 605 هجري آغاز شدومدت يک سال اين رنجيدگي ادامه يافت و چون امام فخر رازي در سال 606 هجري از شهر بلخ مهاجرت کرده است، بنابراين‌نمي‌توان خبردخالت فخررازي رادردشمني خوارزمشاه با بهاءالدين درست دانست. ظاهرا رنجش بهاءالدين ازخوارزمشاه تا بدان حدکه موجب مهاجرت وي از بلاد خوارزم و شهر بلخ شود مبتني بر حقايق تاريخي نيست.

 

تنها چيزي که موجب مهاجرت بهاءالدين ولدوبزرگاني مانند شيخ نجم‌الدين رازي به بيرون از بلاد خوارزمشاه شده است، اخباروحشت آثارقتل‌عامها و نهب و غارت و ترکتازي لشکريان مغول و تاتار در بلاد شرق و ماوراءالنهر بوده است، که مردم دورانديشي را چون بهاءالدين به ترک شهر و ديار خود واداشته است.

 

اين نظريه را اشعار سلطان ولد پسر جلال‌الدين در مثنوي ولدنامه تأييد مي‌کند. چنانکه گفته است:


 

        کرد از بلخ عزم سوي حجاز     زانکه شد کارگر در او آن راز 
 

        بود در رفتن و رسيد و خبر     که  از  آن  راز  شد  پديد  اثر

 

        کرد  تاتار  قصد  آن  اقلام                  منهزم   گشت   لشکر   اسلام 
 

        بلخ را بستد و به رازي راز     کشت از آن قوم بيحد و بسيار

 

        شهرهاي بزرگ کرد خراب      هست حق را هزار گونه عقاب

 

اين تنها دليلي متقن است که رفتن بهاءالدين از بلخ در پيش از 617 هجري که سال هجوم لشکريان مغول و چنگيز به بلخ است بوقوع پيوست و عزيمت او از آن شهر در حوالي همان سال بوده است.

 

جواني مولانا:

 

پس از مرگ بهاءالدين ولد، جلال‌الدين محمدکه درآن هنگام بيست و چهار سال داشت بنا به وصيت پدرش و يا به خواهش سلطان علاءالدين کيقباد بر جاي پدر بر مسند ارشاد بنشست و متصدي شغل فتوي و امور شريعت گرديد. يکسال بعدبرهان‌الدين محقق ترمذي که از مريدان پدرش بود به وي پيوست. جلال‌الدين دست ارادت به وي داد و اسرار تصوف وعرفان را ازاوفرا گرفت. سپس اشارت اوبه جانب شام وحلب عزيمت کردتا در علوم ظاهر ممارست نمايد. گويند که برهان‌الدين به حلب رفت وبه تعليم علوم ظاهر پرداخت و در مدرسه حلاويه مشغول تحصيل شد. در آن هنگام تدريس آن مدرسه بر عهده کمال‌الدين ابوالقاسم عمربن احمد معروف به ابن‌العديم قرار داشت و چون کمال‌الدين از فقهاي مذهبي حنفي بودناچاربايستي مولانا درنزد او به تحصيل فقه آن مذهب مشغول شده باشد. پس از مدتي تحصيل در حلب مولانا سفردمشق کردواز چهار تا هفت سال در آن ناحيه اقامت داشت و به اندوختن علم ودانش مشغول بودوهمه علوم‌اسلامي زمان خودرا فرا گرفت. مولانادرهمين شهربه‌خدمت شيخ محيي‌الدين محمدبن علي معروف به ابن‌العربي (560ـ638)که ازبزرگان صوفيه اسلام وصاحب کتاب معروف فصوص‌الحکم است رسيد. ظاهرا توقف مولانا در دمشق بيش از چار سال به طول نيانجاميده است، زيرا وي در هنگام مرگ برهان‌الدين محقق ترمذي که در سال 638 روي داده در حلب حضور داشته است.

 

مولانا پس از گذراندن مدتي درحلب وشام که گويامجموع آن به هفت سال نمي‌رسد به اقامتگاه خود، قونيه رهسپار شد. چون به‌شهرقيصريه رسيدصاحب شمس‌الدين اصفهاني‌مي‌خواست که مولانارابه خانه خودبرداماسيد برهان‌الدين ترمذي که همراه او بود نپذيرفت و گفت سنت مولاي بزرگ آن بوده که در سفرهاي خود، در مدرسه منزل مي‌کرده است.

 

سيدبرهان‌الدين‌درقيصريه درگذشت وصاحب شمس‌الدين اصفهاني مولاناراازاين حادثه آگاه ساخت ووي به قيصريه رفت و کتب و مرده ريگ او را بر گرفت و بعضي را به يادگار به صاحب اصفهاني داد و به قونيه باز آمد. 
 

 

پس ازمرگ سيدبرهان‌الدين مولانا بالاستقلال برمسندارشادو تدريس بنشست و از 638 تا 642 هجري که قريب پنج سال مي‌شود به سنت پدر و نياکان خود به تدريس علم فقه و علوم دين مي‌پرداخت.


 
 

اوضاع اجتماع و حکومت در دوره مولانا


 

مولانا در عصر سلطان محمد خوارزمشاه به دنيا آمد . خوارزمشاه در سال  3(-602ق) موطن جلال الدين را که در تصرف غوريان بود تسخير کرد .مولوي خود در اشعارش ،آنجا که کوشيده است شرح دهد که هجران چگونه او را غرقه در خون ساخته است ...به خونريزي جنگ ميان خوارزمشاهيان و غوريان اشاره مي کند. در آن هنگام که خداوندگار خاندان بهاء ولد هفت ساله شد (611-604) خراسان وماوراء النهر از بلخ تا  سمرقند و از خوارزم تا نيشابور عرصه کروفر سلطان محمد خوارزم شاه بود .ايلک خان در ماوراءالنهر وشنسبيان در ولايت غور با اعتلاي او محکوم به انقراض شدند.اتابکان در عراق و فارس در مقابل قدرت وي سر تسليم فر.د آوردند .در قلمرو زبان فارسي که از کاشغر تا شيراز و از خوارزم تا همدان و ان سو تر امتداد داشت جز محروسه سلجوقيان روم تقريباً هيچ جا از نفوذ فزاينده او بر کنار نمانده بود . حتي خليفه بغداد الناصرين الله براي آنکه از تهديد وي در امان ماند ناچار شد دايم پنهان و آشکار بر ضد او به تجريک و توطئه بپردازد . توسعه روز افزون قلمرو او خشونت و استبدادش را همراه ترکان و خوارزميانش همه جا برد.
 

يک لشکر کشي او بر ضد خليفه تا همدان و حتي تا نواحي مجاور قلمرو بغداد پيش رفت فقط حوادث نا بيوسيده و حساب نشده اورا به عقب نشيني واداشت .لشکر کشي هاي ديگرش در ماوراء النهر وترکستان در اندک مدت تمام ماوراءالنهر وترکستان در اندک مدت تمام اوراءالنهر و ترکستان را تا آنجا که به سرزمين تاتار مي پيوست مقهور قدرت فزاينده او کرد .قدرت او در تمام اين ولايات مخرب ومخوف بود و ترکان فنقلي که خويشان مادرش بودند ستيزه خويي وبي رحمي و جنگاوري خود را پشتيبان آن کرده بودند .مادرش ترکان خاتون ،ملکه مخوف خوارزميان ،اين فرزند مستبد اما عشرتجوي ووحشي خوي خويش را همچون بازيچه يي در دست خود مي گردانيد .خاندان خوارزمشاه در طي چندين نسل فرمانروايي ،خوارزم و توابع را که از جانب سلجوقيان بزرگ به آنها واگذار شده بود به يک قدرت بزرگ تبديل کرده بود نياي قديم خاندان قطب الدين طشت دار سنجر که خوارزم را به عنوان اقطاع به دست آورده بود ،برده ايي ترک بود و در دستگاه سلجوقيان خدمات خود را از مراتب بسيار نازل آغاز کرده بود .در مدت چند نسل اجداد جنگجوي سلطان اقطاع کوچک اين نياي بي نام و نشان را توسعه تمام بخشيدند و قبل از سلطان محمد پدرش علاءالدين تکش قدرت پرورندگان خود ـسلجوقيان ـرا در خراسان و عراق پايان داده بود .خود شاه با پادشاه غور و پادشاه سمرقند جنگيده بود.حتي با قراختائيان که يک چند حامي و متحد خود وپدرش در مقابل غوريان بودند نيز کارش به جنگ کشيده بود.

 

تختگاه او محل نشو ونماي فرقه هاي گوناگون ومهد پيدايش مذاهب متنازع بود. معتزله که اهل تنزيه بودند در يک گوشه اين قلمرو وسيع با کراميه که اهل تجسيم بودند در گوشه ديگر ،دايم درگيري داشتند .صوفيه هم بازارشان گرم بود و از جمله در بين آنها پيروان شيخ کبري نفوذشان در بين عامه موجب توهم و نا خرسندي سلطان بود .اشعريان که به علت اشتغال به ريزه کاريهاي مباحث مربوط به الهيات کلام به عنوان فلاسفه خوانده    مي شدند هم نزد معتزله و کراميه و هم نزد اکثريت اهل سنت که در اين نواحي غالباًحنفي مذهب بودند و همچنين نزد صوفيه نيز که طرح اين گونه مسائل را در مباحث الهي مايه بروز شک و گمراهي تلقي مي کردند مورد انتقاد شديد بودند .وعاظ صوفي و فقهاي حنفي که متکلمان اشعري و ائمه معتزلي را موجب انحراف و تشويش اذهان عام مي ديدند از علاقه اي که سلطان به چنين مباحثي نشان ميداد نا خرسند بودند و گه گاه به تصريح يا کنايه نا خرسندي خود را آشکار مي کردند.

 

دربار سلطان عرصه بازيهاي سياسي قدرتجويان لشکري از يک سو و صحنه رقابت ارباب مذاهب کلامي از سوي ديگر بود .در زمان نياکان او وجود اين منازعات بين روساي عوام در دسته بندي هاي سياسي هم تاثير گذاشته بود چنانکه خوارزمشاهان نخستين ظاهراً کوشيده بودند از طريق وصلت با خانواده هاي متنفذ مذهبي احساسات عوام را پشتيبان خود سازند ونسبت خويشي که بعدها بين خاندان بهاء ولد با سلاله خوارزمشاهيان ادعا شد ظاهراً از همين طريق بوجود آمده بود .با آنکه صحت اين ادعا هرگز ازلحاظ تاريخ مسلم نشد احتمال آنکه کثرت مريدان بهاءولد ؛موجب توهم سلطان و داعي الزام غير مستقيم او به ترک قلمرو سلطان شده باشد هست .
 

معهذا غير از سلطان تعدادي از فقها ئ قضات و حکام  ولايات هم ؛ به سبب طعنهايي که بهاءولد در مجالس خويش در حق آنها اظهار مي کرد بدون شک در تهيه موجبات نارضايتي او از اقامت در قلمرو سلطان عامل موثر بود.
 

 در قلمرو سلطان محمد خوارزمشاه که بلخ هم کوته زماني قبل از ولادت خداوندگار به آن پيوسته بود (603) تعداد واعظان بسيار بود .و بهاءولد از واعظاني بود که از ارتباط با حکام و فرمانروايان عصر ترفع مي ورزيد و حتي قرابت سببي را که بر موجب بعضي از روايات با خاندان سلطان داشت _اگر داشت-وسيله اي براي تقرب به سلطان نمي کرد .از سلطان به سبب گرايشهاي فلسفي وي ناخرسند بود .فلسفه بدان سبب که با چون و چرا سر وکار داشت با ايمان که تسليم و قبول را الزام مي کرد مغاير مي ديد .لشکر کشي سلطان بر ضد خليفه بغداد بي اعتنايي او در حق شيخ الشيوخ شهاب الدين عمر سهروردي که از جانب خليفه به سفارت نزد او آمده بود ؛ و اقدام او به قتل شيخ الشيوخ شهاب الدين عمر سهروردي که از جانب خليفه به سفارت نزد او آمده بود ؛ و اقدام  او به قتل شيخ مجد الدين بغدادي صوفي محبوب خوارزم که حتي مادر سلطان را ناخرسند کرد ؛ در نظر وي انعکاس همين مشرب فلسفي و بي اعتقادي او در حق اهل زهد و طريقت بود . در آن زمان بلخ يکي از مراکز علمي اسلامي بود .اين شهر باستاني در دوره پيدايش تصوف شرق سهم مهمي را ايفا کرده ،موطن بسياري از علماي مسلمان در نخستين سده هاي هجري بوده است .ازآنجائيکه اين شهر پيش از اين مرکز آیین بودا بوده است احتمال دارد ساکنانش _یا جوش_واسطه انتقال پاره ای از عقاید بودایی که در افکار صوفیان اولیه منعکس است قرار گرفته باشد:مگر ابراهیم بن ادهم ((شاهزاده فقیر روحانی))از ساکنان پاکژاد بلخ نبوده که داستان تغییر کیش او در هیأت افسانه بودا نقل شده است ؟

 

فخر الدین رازی فیلسوف و مفسر قرآن که نزد محمد خوارزمشاه محبوبیتی عظیم داشت ،در دوران کودکی جلال الدین یکی از علمای عمده شهر بود.گفته می شد که او حکمران را علیه صوفیان تحریک کرد و سبب شد که مجد الدین عراقی عارف را در آمودریا (سبیحون)غرق کنند (616ق/1219م)بهاءالدین ولد نیز همان گونه که از نوشته هایش بر می آید ظاهراً با فخرالدین رازی مناسبات دوستانه نداشته است:این متکلم الهی پرهیزگار و عارف که (..از کثرت تجلیات جلالی ،مزاج مبارکش تند و باهیبت شده بود...)قلباً با فلسفه و نزدیکی معقولات با دین مخالف بود این نگرش را که پیش از این ،در یک سده قبل ،در اشعار سنایی آشکارگشته بود ،      جلال الدین هم به ارث برد . دوستش شمس الدین رازی را ((کافر سرخ))می خواند ،این طرز فکر را قویتر ساخت .نیم سده بعد از مرگ رازی مولانا جلال الدین از سرودن این بیت پرهیز نکرد که:

 

اندر این بحث ار خرد ره بین بدی

 

فخر رازی راز دار دین بدی

 

 به هر تقدیر تعریض و انتقاد بهاءولد در حق فخر رازی(تعرضهای گزنده  وانتقادهای تندی که او در مجالس وعظ از فخررازی و حامیان تاجدار او     می کرد البته خصومت انان را بر می انگیخت) و اصحاب وی شامل سرزنش سلطان در حمایت آنها نیز بود .از این رو مخالفان از ناخرسندیی که سلطان از وی داشت استفاده کردند و با انواع تحریک و ایذا ؛زندگی در بلخ ؛ در وخش ؛در سمرقند و تقریباً در سراسر قلمرو سلطان را برای وی دشوار کردند.بدین سان توقف او در قلمرو سلطان موجب خطر و خروج وی را از بلخ و خوارزم متضمن مصلحت ملک نشان دادنددر آن زمان تهدید مغولان در  آسیای مرکزی احساس می شده است خوارزمشاه خود با کتن چند تاجر مغول مهلک ترین نقش را در داستان غم انگیزی که در خلال سالهای بعد ،به تمام خاور نزدیک .و دور کشیده شد ،بازی کرد .دلایل سفر بهاءالدین به سرزمینهای بیگانه هر چه بود او همراه مریدانش (که سپهسالار ،تعداد سان را 300نفر می گوید)در زمانی که مغولان شهر را غارت کردند ،از موطن خود بسیار فاصله گرفته بودند.بلخ در سال 617ق/1220م به ویرانه هایی بدل شد و هزاران نفر به قتل رسیدند .

برگرفته از: afghanyouth.blogfa.com سيد محمود لنگري

مدير وبلاگ: بريالي محمدي



نظرات شما عزیزان:

گروه اینترنتی
ساعت18:29---13 خرداد 1391
سلام.
اگر می خواهید که مطالب آموزشی مختلف از جمله آموزش نرم افزار های مهم و کاربردی مانند فتوشاپ و فلش و همچنین درس های آموزش برنامه نویسی را هر شب به طور رایگان در ایمیل خود داشته باشید،پس عضو گروه اینترنتی ما بشوید.لینک عضویت و اطلاعات بشیتر در وبلاگ ما به آدرس:
www.farzieh2012.samenblog.com
بی صبرانه منتظر حضور گرم شما هستیم.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 13 خرداد 1391برچسب:, ] [ 5:36 PM ] [ بريالي محمدي ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

((به وبلاگ من خوش آمدید)) برای يك بار پريدن، هزار هزار بار فرو افتادم. ::: ::: ::: هیچ انسانی دوست ندارد بمیرد، اما همه آنها دوست دارند به " بهشت " بروند... اما ای انسانها... برای رفتن به " بهشت " ... اول باید مرد. ::: ::: ::: ::: ::: ::: هيچ وقت رازت را به کسي نگو. وقتي خودت نميتواني حفظش کني چطور انتظار داري کسي ديگري براي شما راز نگهداره. محمدي محصل دانشكده طب در کشور ترکیه-آنکارا Mohammadi studying Medicine College in Turkiye-Ankara WWW.Farahnama.loxblog.com
موضوعات وب
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 228
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1



<-PollName->

<-PollItems->

Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت



تماس با ما

آپلود نامحدود عکس و فایل

آپلود عکس





برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب


Pichak go Up

.

.

.

<-PollName->

<-PollItems->

قرآن آنلاین
http://s1.picofile.com/shiat/giv.gif
(بهترین لینک باکس)

  • دانلود فیلم
  • قالب وبلاگ